ایالات متحده امریکا می تواند با تسلط بر خلیج فارس و در واقع بر اصلی ترین ذخایر نفت جهان، منافع استراتژیک خاورمیانه را در راستای اهداف خود سازماندهی کند و بدین ترتیب با برتری که بر بازارهای اقتصاد جهانی به دست می آورد،اتحادیه اروپایی و یورو را در حاشیه قرار دهد.
مقدمه:
اگر چه امروزه عناصر قدرت یک کشور بیشتر متأثر از دارا بودن سرمایه نیروی کار خلاق و فناوری اطلاعاتی ارتباطاتی پیشرفته می باشد و اهمیت سرزمین و جغرافیا کاهش نسبی یافته است؛ اما، برای قدرتهای برتر و بزرگ سیطره بر سرزمینهای ثروتمند که منابع زیر زمینی مهمی همچون نفت و گاز دارند و در عین حال شرایط سرمایه گذاری در آنجا مهیا می باشد و از نظر استراتژیک نیز دارای اهمیت هستند می توان جایگاه یک کشور را در نظام بین الملل ، ارتقا دهد و یا تثبیت نماید. منطقه خلیج فارس را نظریه پردازان قدیمی به خاطر وجود انرژی در آن ((هارتلند)) نامیده اندو تسلط بر آن را فرمانروایی هر کشوری در جهان می دانند.
آمریکا هنگامی که سیاست فعالی را در عرصه بین المللی آغاز کرد منطقه خلیج فارس را در سیاست خارجی خود ، لحاظ ویژه بخشید و سعی کرد ثبات خاورمیانه را به نفع خود، برای هژمونی آمریکا حفظ نماید و هرگونه عوامل مزاحم را که موجب اختلال این ثبات گردد را از میان بردارد. ما دراین مقاله سعی داریم به یک پرسش اصلی پاسخ دهیم :
شاخص های مهم نفت خلیج فارس ، از دیدگاه سیاست خارجی آمریکا چیست ؟
و همچنین موارد زیر را مورد بررسی قرار خواهیم داد :
1-اهمیت و جایگاه انرژی در اقتصاد آمریکا
2- اهمیت نفت خلیج فارس و جایگاه آن در اقتصاد آمریکا
3-اثرات تحریم نفتی اعراب در افزایش قیمت ها
4- سلطه برخلیج فارس به منظور عبور نفت ارزان قیمت
5- سیاست خارجی آمریکا در قبال نفت خلیج فارس
اهمیت و جایگاه انرژی در اقتصاد آمریکا
نفت به عنوان یک کالای استراژیک و تاثیر گذار بر اقتصاد و سیاست بین المللی در سیاست خارجی امریکا به عنوان بزرگترین مصرف کننده این منبع انرژی جایگاهی ویژه داشته است و همیشه دولت امریکا بدنبال دستیابی به منابع جدید نفت برای استفاده از آن در صنایع نظامی و اقتصادی خود بوده است.
توجه به مفروضات زیر تلاش امریکا برای سلطه بر منابع نفتی دنیا از جمله عراق را توجیه پذیر می کند ؛ اولاً، در قرن 21 همانند قرن گذشته انرژی فسیلی نقش برتر و مهمی در صنایع تولیدی و صنعتی ایفا می کند و به زودی جایگزینی برای این منبع انرژی یافت نمی شود؛ ثانیاً، سلطه بر منابع انرژی( اعم اکتشاف ، تولید ، عرضه ، مصرف ، هدایت و کنترل جریان آن و ...) یکی از راههای مهم و موثر در تسلط یافتن به جهان به شمار می رود؛ ثالثاً، در قرن حاضر منابع انرژی فسیلی دنیا ( نفت و گاز) عمدتاً در خاورمیانه ، خلیج فارس، در یای خزر ، آسیای میانه و قفقاز وجود دارد. بویژه آنکه در نقاط دیگر دنیا این منابع در حال کاهش و پایان یافتن هستند و بنابراین سلطه بر منابع نفت خیز دنیا ،راهی مناسب برای حفظ و گسترش قدرت و برتری یک کشور می تواند به شمار آید.
هر چند، استفاده از قدرت نظامی جهت پشتیبانی از جریان نفت همواره اساس سیاست خارجی امریکا از سال 1945 تاکنون بوده است. در طی جنگ جهانی دوم رئیس جمهور وقت امریکا فرانکلین روزولت ، با انعقاد توافق نامه ای با پادشاه خاندان سعودی یعنی، عبدالعزیز بن سعود، تعهد نمود که در ازای بهره برداری از نفت عربستان، از خاندان سلطنتی این کشور در برابر دشمنان داخلی و خارجی حمایت نماید. همچنین، در ژانویه 1980 ، جیمی کارتر در سخنرانی سالانه خود بر جریان امن نفت از خلیج فارس تاکید کرد و آنرا جزء منافع حیاتی امریکا برشمرد و اعلام کرد:" امریکا از هر وسیله ای جهت حمایت از منافع خود استفاده خواهد کرد ." (فرسایی ، 1385)رهنامه کارتر به وسیله رونالد ریگان گسترش یافت ؛ به طوری که وی بر ثبات داخلی کشور های عضو خلیج فارس نیز تاکید ورزید.
در دوره ریاست جمهوری جرج بوش پدر نیز امریکا برای نجات دادن کویت به عنوان یک کشور نفت خیز ، در برابر تهاجم عراق به استفاده از عالی ترین قدرت نظامی خود روی آورد؛ که سرانجام ضمن خارج نمودن عراق از کویت به حضور گسترده خود در منطقه دامن زد. بسیاری از تحلیل گران تهاجم اخیر دولت بوش پسر را در همین قالب می دانند. از نظر آنها امروزه یکی از وجوه اصلی سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه تضمین جریانی آزاد نفت به بازارهای مصرف جهانی است و لذا، امریکا با تسلط قدرتهایی که دشمن امریکا یا متحدانش به حساب می آیند، به مخالفت و مبارزه بر می خیزد.
دولت امریکا مانند بسیاری از دولتها دیگر ، دسترسی مستمر به منابع انرژی و به ویژه نفت را مساله مربوط به امنیت ملی می داند و استفاده از منابع متنوع و مطمئن نفتی را از عوامل کلیدی تضمین کننده بقا، امنیت، قدرتمندی و کسب ثروت خود می داند. نفت از یک سو با تامین انرژی لازم برای تسلیحات نظامی مدرن از جمله تانکها ، چرخ بالها ، هواپیماها و رزم ناوها ، سپر دفاعی کشورها را مستحکم می سازد و از سوی دیگر با به حرکت در آوردن موتور تکنولوژی و اقتصاد کشور ها رشد و توسعه اقتصادی آنها را تضمین می کند . در چنین شرایطی کشوری مانند امریکا برای اینکه برتری اقتصادی و نظامی خود را حفظ نماید به جریان آزاد و مستمر نفت نیاز مند است و برای این هدف حتی از نیروی نظامی استفاده می کند . رابرت کیگان در این خصوص اظهار می نماید که :"احتمال دارد امریکا به تمرکز و حضور فراوان در خاورمیانه برای مدت طولانی نیازمند باشد ؛ زیرا، هر وقت مشکل اقتصادی برای این کشور پیش آمده علت آن اختلال در عرضه نفت به آمریکا بوده است." (Edward L Morse and Jame Richard ، 2002)
امریکا به دلایل زیر دارای نقش اساسی و ویژه در انتقال مطمئن و پایدار نفت می باشد؛ اولا، این کشور بزرگترین اقتصاد دنیا می باشد و با رشد فزاینده همگرایی اقتصادی بین قطبهای مهم اقتصاد جهانی [بر طبق اصل وابستگی مقابل پیچیده] رونق بازار امریکا به شدت از ثبات نظامهای اروپایی و آسیایی متاثر می شود. به بیان دیگر توسعه منابع فعلی و کسب منابع جدید انرژی به صورت یک هدف بنیادی برای تمام قدرتهای جهانی در آمده است؛ ثانیاً، وابستگی امریکا به منابع نفتی خارجی افزایش یافته است. بنابراین نفت به عنوان یک متغیر استراتژیک در دولت امریکا مطرح می باشد و در تعریف استراتژی های امریکا برای 25 سال آینده، یکی از محور های اصلی تسلط بر منابع انرژی جهانی عنوان شده است.( بهجت ، 1380)
اما، واقعیت این است که اقتصاد و روش زندگی در امریکا وابستگی زیادی به نفت خاورمیانه دارد و پیش بینی می شود حجم تولید نفت در خلیج فارس از 31 % از کل جهان در سال 2002 به 36 % در سال 2020 افزایش یابد . ( دات بگت 1385) از طرف دیگر، ذخایر نفتی تولیدکنندگان غیر اوپک پاسخگوی 15 سال نفت مورد نیاز امریکا می باشد؛ در حالی که، ذخایر نفتی اعضای اوپک برای بیش از 70 سال کافی است. لذا، تا زمانی که تقاضای جهانی برای نفت رو به افزایش و ذخایر نفت رو به کاهش است امریکا راهی جز توسل به تولیدکنندگان اوپک ندارد. بخش انرژی امریکا پیش بینی کرده است که واردات نفت امریکا از خلیج فارس از سال 2006 تا سال 2025، دو برابر خواهد شد.(فرسایی ، 1385)
در چنین شرایطی حاکمیت بر منابع نفتی عراق می تواند ابزاری برای تضعیف جایگاه اوپک و نقش عربستان در آن؛ حاکمیت دلار در بازارهای جهانی نفت و اثرگذاری بر رقبای اقتصادی امریکا و سود آوری برای شرکتهای نفتی امریکایی باشد.
امروزه، جهان شاهد دو جریان متعارضی است که تداوم آن ها بروز بحران جهانی انرژی طی یکی دو دهه آینده را گریز ناپذیر می کند. از یک سو، با توجه به تشدید فرآیند صنعتی شدن برخی کشورها از جمله چین و هند، تقاضای جهانی برای منابع نفت و گاز افزایش یافته است و از سوی دیگر، ذخایر انرژی های فسیلی پر طرفدار و به ویژه نفت در حال کاهش است. ( قنبر لو ، 1385) در این وضعیت، امریکا به عنوان قدرت برتر جهان رقابت تنگاتنگی برای تامین و کنترل عرضه سوخت های فسیلی بویژه نفت و گاز از خود به نمایش می گذارد. این کشور با کمتر از 5 درصد جمعیت دنیا بزرگترین مصرف کننده نفت در جهان است. امریکا با در اختیار داشتن کمتر از 3 درصد ذخایر نفتی جهان، بالغ بر 25 درصد نفت تولید شده جهانی را مصرف می کند.(فرسایی ، 1385)
اهمیت اظهار وابستگی اقتصاد امریکا به نفت را می توان در گزارش دیک چنی که در می 2001 ( هیجده ماه قبل از شروع حمله به عراق ) منتشر شد ، ملاحظه کرد. وی در این گزارش پیش بینی کرد که:" لازم است واردات نفت امریکا تا سال 2020 به بیش از 50 درصد افزایش یابد؛ چرا که در این سال تولید داخلی نفت این کشور به 1/5 میلیون بشکه در روز تنزل می یابد؛ در حالی که مصرف داخلی امریکا به رقم 8/25 میلیون بشکه افزایش خواهد یافت."( دیک چنی ، 1381)
اهمیت نفت خلیج فارس و جایگاه آن در اقتصاد آمریکا
منطقه خاورمیانه 40 درصد از صادرات نفت جهان را به عهده دارد که این رقم در سال 2020 بین 54 تا 67 % از کل صادرات نفت جهان خواهد بود. (سیف ، 1382) در عین حال حدود 65 درصد از ذخایر کشف شده جهانی در این منطقه وجود دارد . در این میان کشور عراق با ذخایر قابل توجهی که گاهی تا 220 میلیون بشکه ( ذخایر کشف شده به همراه ذخایر کشف نشده و احتمالی ) تخمین زده می شود، نقش کلیدی در تامین نفت مورد نیاز امریکا و به طور کلی غرب ایفا خواهد کرد . بویژه آنکه ، در عراق از 73 % حوزه های کشف شده تاکنون حدود 30 % آن برای تولید نفت [ مورد ] بهره برداری قرار گرفته است. بر اساس نظر وزارت انرژی امریکا ،" در طول هفت سال بعد از اینکه تحریمهای نفتی عراق لغو شد [ برنامه نفت در برابر غذا] تولید نفتی این کشور از 3 میلیون بشکه به 6 میلیون بشکه در روز افزایش یافت و آمار خوشبینانه زمانی خواهد بود که تولید نفت عراق را به میزان ده میلیون بشکه در روز قابل افزایش ببینیم.( کامل ، 1382)
در نگاه اولیه، شاید منطقه خلیج فارس صرفاً به عنوان یکی از مناطق تامین کننده نفت امریکا مطرح گردد؛ به طوری که طبق آمار ((ماهنامه تامین نفت خام)) در فوریه 2006 از حدود 7/20 میلیون بشکه نفت مصرفی روزانه امریکا فقط 1/11 درصدآن ( معادل 298000/2 بشکه ) از کشورهای خلیج فارس واردمی شود. حدود 35 درصد از نفت مصرفی روزانه ایالات متحده در خود این کشور تولید می شود و بقیه وارداتی است؛ در این میان، پس از خلیج فارس، کانادا و مکزیک با صدور روزانه 5/10 درصد ( معادل 172000/2 بشکه ) و 8 درصد ( معادل 646000/1 بشکه ) از نیاز های نفت مصرفی امریکا به ترتیب مقامهای دوم و سوم را به خود اختصاص داده اند. اما، نکته تامل بر انگیز آن است که ایالات متحده، برای تامین دراز مدت نفت خود ناچار از توسل به کشور هایی است که با دوام ترین جریان عرضه نفت را دارند و در این میان، منطقه خلیج فارس در مقام نخست است.
در سال 2003 امریکا 26 درصد، اروپا 27 % ، ژاپن 12% و بقیه کشورهای جهان تقریباً 35 % از واردات نفت در جهان را به خود اختصاص داده اند. این امر نیاز جدی و استراتژیک کشور های بزرگ صنعتی و اقتصادی جهان را به واردات نفت نشان می دهد، نیازی که تحت کنترل هر قدرتی در آید، به معنای سلطه بر نظام اقتصادی سیاسی جهانی است. در واقع، طی سالهای آتی چهار گروه اصلی امریکا، اروپا، آسیای جنوب شرقی و کشور های پیشرفته در حال توسعه برای واردات بیشتر نفت و گاز با هم رقابت خواهند پرداخت. این در حالی است که تولید کنندگان نفت خام در منطقه خلیج فارس به تنهایی تقریباً 66 % از کل ذخایر ثابت شده نفت جهانی را در اختیار دارند و 36 % از ذخایر ثابت شده گاز جهان را نیز به خود اختصاص داده اند. بنابراین تسلط بر بازارهای جهانی نفت و گاز با تسلط بر خاورمیانه قطعاً تحقق پیدا می کند و تهاجم به عراق می تواند شروعی برای این تسلط فرض گردد. به همین دلیل است که برای مثال سالیانه حدود 70 میلیارد دلار در بخش نظامی استراتژیک امریکا برای حمایت ازدسترسی به نفت خاورمیانه هزینه می شود.( پور احمدی ، 1383 )
به عبارت دیگر، اهمیت نفت و انرژی حوزه خلیج فارس و تلاش امریکا برای دخالت در برقراری ساختار نوین امنیت اقتصاد سیاسی جهانی در این منطقه و توجیه هزینه های صدها میلیارد دلار تهاجم به عراق با توجه به این واقعیت روشنتر می گردد که بدانیم ذخایر نفتی امریکا در حدود 33 میلیارد بشکه طی سالهای اخیر کاهش یافته و وابستگی آن به نفت وارداتی به بیش از 70 % نیاز خود در سالهای آتی افزایش خواهد یافت. همچنین کنترل اروپا، چین، و ژاپن و بسیاری از کشور های تازه صنعتی شده و در حال توسعه که رقیب امریکا در بازارهای تجارت جهانی هستند، به دلیل وابستگی آنها به نفت منطقه و نیزبازگشت دوباره دلارهای نفتی به جیب قدرتهای بزرگ صنعتی و منابع تسلیحاتی امریکا در خریدها تسلیحاتی از این کشور، تلاش برای شکل بندی جدید ساختار نوین امنیت توسط امریکا و غرب را توضیح می دهد. (نصری ، 1384) در واقع امنیت وفور عرضه نفت موضوع مهمی برای شرکت های امریکایی و منافع استراتژیک امریکا به حساب می آید. که در این میان ، تصمیمات اوپک نقش کلیدی داشته است.بنابراین، حاکمیت بر منابع نفتی خلیج فارس کارکرد رقبایی مانند روسیه ، مکزیک و ونزوئلا در بازار جهانی نفت را کنترل می کند و تصمیمات سازمان اوپک نیز تحت تاثیر قرار می گیرد.
نکته مهم دیگری که باید به آن توجه کرد، منافع سرشار شرکت های نفتی امریکا و فشار اقتصادی – سیاسی آنان بر دولت امریکا جهت دسترسی به نفت ارزان و مطمئن خلیج فارس می باشد. در حالی که تحریمهای نفتی علیه ایران و لیبی شرکت های نفتی امریکایی را جهت حضور در بازار های پر در آمد نفت جهان از امتیازاتی محروم ساخته است، دسترسی آنان به نفت خلیج فارس و به تبع آن جریان مطمئن و ارزان نفت خاورمیانه جایگزین مناسبی برای محرومیتهای چندین ساله و در نتیجه کاهش فشارهای وارده از سوی این شرکتها بر نظام اقتصادی-سیاسی امریکا است. در همین راستا ، مقامات کاخ سفید، وزارت کشور و وزارت دفاع امریکا در پی ملاقاتهایی با روسای پنج کشور بزرگ نفتی جهانی که در میان آنان شرکتهای عظیم نفتی امریکایی جایگاهی ویژه دارند، جهت طرح ریزی برای توسعه تولید و صادرات پس از جنگ در عراق به توافقاتی دست یافته اند.( پور احمدی ، 1383)
نکته مهم دیگر، این است که تسلط امریکا و کنترل امنیت بر بازار های جهانی نفت ، حاکمیت دلار در معادلات جهانی نفت را تثبیت خواهد کرد و از جایگزینی احتمالی آن با ارزهای عمده دیگر مانند یورو و ین تا حد زیادی خواهد کاست؛ امری که درعین کاهش های احتمالی بهای دلار به بقا آن در نظام پولی و مالی جهانی به عنوان شاخص تداوم و هژمونی امریکا در اقتصاد سیاسی جهانی کمک می کند. ( پور احمدی ، 1383)
ایالات متحده امریکا می تواند با تسلط بر خلیج فارس و در واقع بر اصلی ترین ذخایر نفت جهان، منافع استراتژیک خاورمیانه را در راستای اهداف خود سازماندهی کند و بدین ترتیب با برتری که بر بازارهای اقتصاد جهانی به دست می آورد،اتحادیه اروپایی و یورو را در حاشیه قرار دهد.
امریکا مانند هر کشور دیگری قبل از هر چیز در پی افزایش منافع ملی خود می باشد ؛ بنابراین، همان طور که مایکل کلر ، نویسنده کتاب (( جنگ بر سر منافع)) می گوید:"تسلط بر منطقه خلیج فارس نقش کلیدی در کنترل اروپا ، چین و ژاپن دارد و این کار به امریکا قدرت کنترل باز و بسته کردن شیر نفت را خواهد داد." (کامل ،1382) بنابراین نفت منطقه خلیج فارس، ضمن افزایش توان و قدرت امریکا در بازار های بین المللی و بالطبع در ساختار بین المللی قدرت، آسیب پذیری های این کشور به ویژه در ابعاد اقتصادی را که ضرورتاً با نفت در ارتباط باشند کاهش می دهد.
می توان اینگونه نتیجه گیری کرد، که در سیاست امنیت ملی امریکا بر الگوی ابزار نظامی و الگوی اقتصادی تاکید شده است؛ بدین معنی که ابزار نظامی وسیله ای در خدمت تأمین منافع اقتصادی می باشد. زیرا، قدرتی که سیطره جهانی خود را دنبال می نماید می تواند با استفاده از قدرت نظامی خود به تصاحب و تهاجم به سرزمین های دیگر متوسل شود. تا به منافع اقتصادی و سیاسی خود برسد و از این طریق قدرت و امنیت ملی خود را در سطح ملی و بین المللی گسترش دهد.( تری ، 1381)
به عبارت دقیقتر، اگر چه امروزه عناصر قدرت یک کشور بیشتر متأثر از دارا بودن سرمایه نیروی کار خلاق و فناوری اطلاعاتی ارتباطاتی پیشرفته می باشد و اهمیت سرزمین و جغرافیا کاهش نسبی یافته است؛ اما، برای قدرتهای برتر و بزرگ سیطره بر سرزمینهای ثروتمند که منابع زیر زمینی مهمی همچون نفت و گاز دارند و در عین حال شرایط سرمایه گذاری در آنجا مهیا می باشد و از نظر استراتژیک نیز دارای اهمیت هستند می توان جایگاه یک کشور در نظام بین الملل را ارتقا دهد و یا تثبیت نماید.( thedore ،1990)